۷/۲۵/۱۳۹۰

البته من صاحب اهداف بزرگی نیستم
انسان‌هایی وجود دارند که علاقه‌ای ندارم شبیه‌شان شوم
 و هر وقت آن‌ها را می‌بینم، با تمام توان در خلاف جهتشان می‌دَوَم!‏


این هدف، برای مدت طولانی برایم کافی‌ست!‏

۵/۲۶/۱۳۹۰

Peace

البته من به بسیاری از چیزایی که شما می‌گویید بی‌اعتقادم
اما به بی‌اعتقادی خود هم چندان اعتقادی ندارم
به همین خاطر، برسر اعتقاداتان، با شما دوست‌ عزیز، وارد بحث نمی‌شوم.‏

۴/۱۴/۱۳۹۰

Graduation

جزوه‌هامو ریختم کف اتاق و نمره‌ی هر درسی اعلام می‌شه، جزوه‌اشو می‌اندازم سطل‌آشغال
و
این‌طوری فراغت از دوران تحصیل چهار ساله‌امو جشن می‌گیرم.‏

۳/۱۵/۱۳۹۰

anti-euphemism

خلاق بود.‏
اول می‌نوشت. بعد نتونست. داستاناش هیچ‌وقت به اون خوبی که می‌خواست، نمی‌شدن. قید‌شو زد.‏
داستان‌هایی که دوس داشت بنویسه رو، تو نَقْلِش از روزمره‌اش می‌ریخت و برای ما  تعریف میکرد.‏

برای همین ما در توصیفش می‌گفتیم آدم "خالی‌بند"یه!‏


۳/۰۴/۱۳۹۰

Unfamiliar Noise

چند هزار سال دیگر باید زندگی کنم، تا به صدای زنگ تلفن عادت کنم؟

۲/۲۲/۱۳۹۰

It Takes Time...

اگر کنسرت ویمبلدی کویین رو گوش کنین، سرِ تْرَکِ  "آندر پرِشِر"،‌ یه فاصله‌ی زمانی هست بین این‌که اینا قطعه رو شروع کنن و مردم بفهمن قطعه چیه! یعنی قشنگ از شروع قطعه تا اون لحظه‌ی اوج هیجان ملت، رسما یه 3-2 ثانیه طول می‌کشه.

وقتی یه اتفاقی می‌افته، بسته به شدت واقعه، یه مدتی طول می‌کشه تا بفهمیم چی شده. یعنی از وقتی که خبر‌ رو می‌گیریم تا وقتی که آنالیزش کنیم و عمق خبرو درک کنیم، یه بازه‌ی زمانی هست که تو این مدت تمام گیرنده های حسی بدن مختل می‌شه.
 که من به بازه‌ی دریافت تا درک می‌گم‌،‌وضعیت گذر.

تا حالا چیزی وحشتناک‌تر از این برهوت زمانی تجربه نکردم!‏

۲/۱۵/۱۳۹۰

احتمالا کل چیزی که از این کارآموزی باسمه ای عائدم خواهد شد، همین لاک غلط گیریه که از رو میز سرپرستم کش رفتم!‏

۲/۱۰/۱۳۹۰

مرز باریکی بین یک انسان "باحال" و یک موجود "پارانویید" هست!‏

۱۲/۱۵/۱۳۸۹

وقتی به عمق رفتنشون پی بردم که دیدم سه تا بستنی شکلاتی از پریروز توی فریزرن!‏
وقتی اونا بودن، بستنی هیچ وقت بیشتر از دوازده ساعت، تو فریزر دوام نمی‌آورد...‏

۱۱/۲۸/۱۳۸۹

What goes around, Comes around

  این‌که شما حرفه‌ای چیزی باشید میتونه شما رو برای اطرافیان، به موجود اعصاب‌خورد‌کنی تبدیل کنه!‏
مثلا چای داغی که بنا به گفته‌ی شما دکترعزیز، میتونه موجب سرطان نای و این جور چیزای من بشه، می‌تونه همون قدر کشنده باشه که خونه‌ی 5 طبقه‌ی شما که به صورت ماست-مال بر وی پِیِ 3 طبقه ساخته شده‏!‏
اما فعلا که ما هر دو زنده‌ایم!‏
و در یکی از این روزا من احتمالا به دلیل تصادف با ماشینی که بی‌هوا از یه فرعی به اصلی پیچیده و من به دلیل هدفون تو گوشم صداشو نشنیدم و شما به دلیل پاره شدن کابل آسانسور، خواهیم مرد‏!!‏

پس بهتره حرفه‌ی خودمونو وارد بحث روزمره نکنیم و به جاش درباره‌ی چیزهای مفرح‌تری مثل تاثیر فردی مرکوری بر موسیقی دهه‌ی هشتاد حرف بزنیم...!‏



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]