۶/۰۱/۱۳۸۷
Tiny Little People-part 1
همه فکر می کردن "پ" ,"ی" رو دوست داره.
"پ" هیچ وقت نگفت "ی" رو دوست نداره صرفا چون حال نداشت بگه "ر" رو دوست داره.
نمیخواست بگه "ر" یه روز بدون هیچ توضیحی ول کرد و رفت.
نمیخواست بگه روزی نیست که از خواب بلند شه و به این فکر نکنه که چرا "ر" باید گند بزنه به تنها چیزی که میتونست ساعت های طولانی ترافیک رو قابل تحمل کنه.تنها چیزی که باعث می شد بتونه به جوکای بیمزه و دست دهم "ک" بخنده.تنها دلیلی که باعث می شد بخواد به آیدی کالر تلفنش نگاهی بندازه.
نمی خواست بگه هنوز بعد از این همه مدت نمیتونه شکلات تخته ای بخوره("ر" شکلات تخته ای دوست داشت).
نمی خواست بگه دیگه نمیتونه کتابای " ج" رو بخونه("ر" کتابای "ج" رو دوست داشت).
نمی خواست بگه هنوزم که هنوزه هر وقت اخبار ساعت 10 میگه : "فردا آسمان شهر "س" ابری همراه با بارش برف خواهد بود " یاد " ر" , شهرش و اینکه برف دوست داره میفته.
نمی خواست بگه "ر" تنها کسی بود که اجازه داشت باهاش فیلم ببینه.حتی باهاش پفک هم بخوره. حتی وسط فیلم اظهار نظرم بکنه."پ" این اجازه رو هیچ وقت به هیچ کس نمی داد.
بزار همه فکر کنن "پ" ,"ی" رو دوست داره.لا اقل اون وقت کسی نمی فهمه "پ" چه قدر احمقه.لااقل اون وقت "پ" اونی نیس که ول شده.که گم شده.له شده.حل شده.
خیلی وقتها نمیدونم شاد باشم یا غمگین ...
این نوشته ات رو خیلی پسندیدم فرانک جان ...
در مورد حرفایی که زدی باید بگم که در مورد مسئله ای که گفتی چند تا پست نوشتم . اینکه عاجزیم از تعامل یا اینکه تعامل ها و روابط غلط داریم و ...
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی
اشتراک در پستها [Atom]
ارسال یک نظر