۱۰/۰۹/۱۳۸۸

در ستایش وبلاگ نام برده


مهندس عمرانی خواهم شد که حتی با خط کش قابلیت کشیدن یک خط صاف رو نداره
و
در توجیه این "بی عرضگی ذاتی"به جماعت میگم:این چیزا به مهندس شدن ربطی نداره...مملکته داریم؟

۹/۲۸/۱۳۸۸

و برای آن دسته که می اندیشند

!...  هست:D و :d تفاوت های زیادی بین



۹/۱۹/۱۳۸۸

شونزده+1 آذر

دوری,کیلومتر ها با مرکز وقایع فاصله داری. به مونیتور چشم می دوزی.به هر خبری که بتونه احساسی از تو بازی بودن در تو ایجاد کنه.اسوشیتد پرس,بی بی سی,فیس بوک

عکسای خبری تبدیل شدن به آلبوم عکس دوستات.کسایی که خیلی وقته ندیدیشون,ازشون خبر نداری.می بینی اِه ه ه...موهاشو کوتاه کرده ,مانتویی پوشیده که تا حالا ندیده بودی,سبیل گذاشته,دستکش دستش کرده .دقیق که میشی میبینی خیلیاشونو میشناسی.بیشتر که دقت میکنی با خیلیاشون تو همین عکسا آشنا شدی؛تو بحثا،تو خیابون,تو فیلما,تو یوتوب،تو فلا ن گروپ حمایت از فلان کس و اعتراض به فلان کار
یه آن میبینی که انگار همه همو می شناسیم که بعد از این روزا ،همه ی آدما تو هر دانشگاهی هم کلاسی ما شدن.دستای مشت شده شون رو که میبینی فکر میکنی که اگه کیلومتر ها دوری؛هم محله ایت,هم بازیت,هم کلاسی دبستانت ,اون وسط هستن و دارن یه کاری می کنن
فکر میکنی که بعد از این جریانات,یادت اومد که یه عده ی دیگه ای مثل تو خسته ,گیج ,خسته ,آشفته,خسته ,عصبانی ,خسته, جون به لب رسیده هستند و تو تنها نیستی

ترس تو لایه لایه ی وجودت نفوذ میکنه که اگه این همبازی بچگی,چت فرند دوران راهنمایی,هم کلاسی دوران دبیرستان ,وبلاگ نویس فعلی رو بگیرن ؛چی گار می خوای بکنی .کجا می خوای بری ...به کی می خوای بگی .ترس تو لایه لایه ی وجود نفوذ میکنه که همه چیز می تونه خیلی ترسناک تر باشه .خیلی بد تر.که چاه "بد" عمیق تر از این حرفاس که به این زودیا پر بشه
که این روزا که این جور با ترس و وحشت میگذره بیست سالگی من و توئه
و
این دانشگاهی که امروز کم از میدون جنگ نداره ؛جایی ه که ده ها دوست و آشنای تو توش درس می خونن.و همین دوست و آشنا
های تو هستن که الان سربازای خط مقدم شدن

+
+



This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]