۹/۱۹/۱۳۸۹

تناسخ گلوله های کاموا

مامانم جوون تر بود که بیشتر دل و دماغ داشت ، بافتنی می بافت . جوون تر که بود، بابام هم بود.
برای بابام پولیور بافته بود. خاکستری . پولیور خوبی بود ، معلوم بود که دست-بافه .یعنی قشنگیش به همین سادگیش بود، فک کنم یقه اش هفت بود و بابام از زیرش یه بلوز یقه مردونه ی راه راه می پوشید .
پلیور کهنه تر که شد مامان شکافتش و باهاش جلودری بافت . زرشکی و خاکستری.
کل کاموا مصرف نشد ولی .یه گلوله ازش مونده بود از یه 12-10 سال پیش.
دکمه ی ژاکت هم کلاسیم افتاده بود.خودش فکر نمیکرد اشکالی داشته باشه تا وقتی من بهش گفتم : "جواد این خیلی ضایعه اس . کل خوشگلی ژاکتت رو خراب میکنه "
که گفت کاموا نداره و مامانش نیست  و بلد نیست رو بافتنی چیزی بدوزه که من می دونستم بهونه ی پسرونه ایه برای در رفتن از زیر کاری که ترجیح میده انجام نده.
دیروز ژاکتشو آورد . براش کاموا بردم که دکمه اشو بدوزه.
حالا کاموای پولیور بابا، نخ دکمه ی ژاکت جواد شده.

تناسخ ، حداقل در گلوله های کاموا ، کاملا چیز تعریف شده ایه !

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]